يادته سر كلاس تخته پاك كن رو خيس ميكرديم ميكشيديم رو تخته
فكر ميكرديم خيلى تميز شد....!
بعد كه تخته خشك ميشد ميديدم چه گندى زديم..
<<<الان همين حس رو نسبت به زندگى دارم>>>
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت :
ببخشید آقا ! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود،
مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت ، یقه جوان را گرفت و عصبانی،
طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری گ... می خوری تو و هفت جد آبادت …
خجالت نمی کشی؟
جوان امّا،
خیلی آرام ، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد،
همانطور موأدبانه و متین ادامه داد . . .
خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین،
دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن،
من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم …
حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم
مرد خشکش زد …
همانطور که یقه جوان را گرفته بود،
آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد …...
یه پسر با یه نگاه از یه دختر خوشش میاد ، و عشق اول از طرف اون شروع می شه ،
تا جایی كه زندگیشو پای عشقش می ذاره .... اما دختره حرفشو باور نمی كنه ،
چون : یه چیزایی از قبل دیده و شنیده .
تا دختره میاد حرف پسره رو باور كنه ، پسر دلسرد و خسته می شه
و میره سراغ یكی دیگه .... بعد كه دختره تازه تونسته حرف پسره رو باور كنه
، میره طرف پسره ...
اما پسره رو با یكی دیگه میبینه ... اینجاست كه می گه
حدسم درست بود و پسر ها همه اینجورین ... و اون اشتباهی رو می كنه كه قبلا شنیده بود ...
و همه چیز از بین میره و این قانون برای همه تكرار می شه...
ولی تقصیر كیه و مشكل اصلی چیه ؟!؟!؟!؟